ویزگی های انسان در قرآن

بدون ترديد يكي از مهم ترين موضوعات قرآني، حول محور انسان و ويژگي هاي او سير مي كند.شناسايي ويژگي‏هاي انسان از ديدگاه قرآن، همواره مورد توجه انديشمندان اسلامي بوده است. در قرآن كريم، دو دسته از آيات درصدد تبيين اين ويژگي‏ها برآمده‏اند. دسته‏اي از آنها به ثناگويي او پرداخته و بهترين سپاس‏ها و ستايش‏ها را در حق او روا مي‏دارند و دسته‏اي ديگر او را سرزنش كرده و بدترين نكوهش‏ها را نثارش مي‏كنند.با توجه به اهميت موضوع، نويسنده در اين نوشتار در پي بررسي ويژگي هاي انسان از نگاه قرآن است.

قرآن كريم آيات فراواني را به انسان و بيان اوصاف و ويژگي‏هاي او اختصاص داده است. در برخي از اين آيات، عالي‏ترين ثناها و ستايش‏ها درباره انسان به كار رفته و به بهترين شكل و با زيباترين الفاظ از او سخن رفته و ويژگي‏هاي منحصر به فردي به او نسبت داده شده است؛ در حالي كه در برخي آيات ديگر، بدترين نكوهش‏ها در مورد انسان به كار رفته و او با الفاظ صريح و غيرصريح سرزنش شده است.

آيات ستايشگر انسان

انسان خلیفه‌ خدا در زمین است:

- « وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة »[1]
«روزی كه خواست او را بیافریند، اراده‌ی خویش را به فرشتگان اعلام كرد. آنها گفتند: آیا موجودی می‌آفرینی كه در زمین تباهی خواهد كرد و خون خواهد ریخت؟ او گفت: من چیزی می‌دانم كه شما نمی‌دانید.»

 وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ ... »[2] »-
- «اوست كه شما انسان‌ها را جانشین‌های خود در زمین قرار داده تا شما را در مورد سرمایه‌هایی كه داده است در معرض آزمایش قرار دهد.»

- «ثم جعلناکم خلائف في الارض»[3] : خداوند تبارک و تعالي انسان را خليفه و جانشين خود در روي زمين قرار داده است.

استعداد و ظرفيت شگفت انسان باعث شده است تا او به عنوان خليفه خدا انتخاب بشود و مسجود فرشتگان گردد. كشش هاي متعالي در كنار اميال طبيعي، اين موجود مركب از جسم و روح را كه به تعبير قرآن از نطفه مخلوط آفريده شده است از ساير موجودات متمايز مي سازد:

«إنّا خلقنا الإنسان من نّطفة أمشاج»[4] ؛

ما انسان را از نطفه اي آميخته آفريديم.

انسان، موجودي است كه مي تواند مظهر رحمان بوده و يا شاخصي از شيطان باشد. ممثل ديو يا فرشته بشود؛ نمودار علم و آگاهي، معرفت و عرفان، عبادت و اخلاص، ايثار و فداكاري، بزرگواري و بخشش، عزت و كرامت و خلاصه، همه فضايل و خوبي ها باشد و يا جهل و عصيان، خسّت و دنائت، بخل و كينه، ظلم و طغيان و هر شرّ و بدبختي ديگر. انسان، از روح خدا بهره دارد و در سرشت او، گرايش به حق و حقيقت، كمال و زيبايي، پرستش و خدا جويي وجود دارد. به همين دليل شايستگي خليفه خدا شدن را پيدا كرده است. آن روزي كه خداوند، در ملأ اعلا به فرشتگان اعلام كرد كه مي خواهد بر روي زمين جانشيني قرار دهد، به اعتبار همين استعدادها و شايستگي هاي او بود: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَة...»[5] ؛ و به ياد آور وقتي را كه خدا اعلام كرد: من خليفه اي در روي زمين قرارخواهم داد‌.

مراد از خليفه در اين ايه، خلافت خدا است؛ و نه جانشيني يك نوع انساني ديگر و يا فرشتگان. نكته قابل ذكر اين استكه خلافت ياد شده، منحصر به آدم (ع) نبوده و بلكه فرزندان آدم(ع) با وي در آن شريكند. و شاهد اين خلافت عموميت آياتي از قبيل: اعراف آيه 69‌ ،يونس آيه 14 ، نمل آيه 62 مي باشد‌.[6]

خلافت كامل و نيابت جامع دراين است كه خليفه حقيقي مظهر همه اسماي حسنا و صفات علياي مستخلف عنه باشد، حتي در اسم استخلاف و صفت جعل خلافت، تا بتواند در پتو اين مظهريت گروهي را در «مشهد حضور»و عدهاي را در «مكتب حصول» خليفه خود قرار دهد، كه آنان در حقيقت خليفه با واسطه خدايندو غير از آثار الهي چيزي از خود يا اغيار ديگر ندارد.[7]

مقصود از خلافت از جانب خدا اين است كه او با صفات و كمالات خود، صفات و كمالات خدا، و با فعل و كار خود، افعال خدا را ترسيم كند و آينة ايزدي گردد.[8]   

- «يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى‏ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ»[9]

«اى انسان، حقّاً كه تو به سوى پروردگار خود بسختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى كرد»

  "كدح" (بر وزن مدح) به معنى تلاش و كوششى است كه با رنج و تعب همراه باشد، و در جسم و جان اثر بگذارد، و لذا به گاو سخت‏كوشى كه آثار كار كردن در جسم او ظاهر شده" ثور فيه كدوح" مى‏گويند.

اين آيه اشاره به يك اصل اساسى در حيات همه انسانها است، كه همواره زندگى آميخته با زحمت و رنج و تعب است، حتى اگر هدف رسيدن به متاع دنيا باشد، تا چه رسد به اينكه هدف آخرت و سعادت جاويدان و قرب پروردگار باشد، اين طبيعت زندگى دنيا است، حتى افرادى كه در نهايت رفاه زندگى مى‏كنند آنها نيز از رنج و زحمت و درد بر كنار نيستند.

تعبير به" ملاقات پروردگار" در اينجا، خواه اشاره به ملاقات صحنه قيامت كه صحنه حاكميت مطلقه او است باشد، يا ملاقات جزا و پاداش و كيفر او، يا ملاقات خود او از طريق شهود باطن، نشان مى‏دهد كه اين رنج و تعب تا آن روز ادامه خواهد يافت، و زمانى به پايان مى‏رسد كه پرونده اين دنيا بسته شود و انسان با عملى پاك خداى خويش را ملاقات كند آرى راحتى بى‏رنج و تعب، تنها در آنجا است.

خطاب به" انسان" كه همه نوع انسان را شامل مى‏شود (با توجه به تكيه بر انسانيت انسان) بيانگر اين حقيقت است كه خداوند نيروهاى لازم را براى اين حركت مستمر الهى در وجود اين اشرف مخلوقات آفريد.

و تكيه بر عنوان" رب" (پروردگار) اشاره به اين است كه اين سعى و تلاش جزئى از برنامه ربوبيت و تكامل و تربيت انسان است.[10]

- «قلنا للملائکه السجدوا لادم فسجدوا»[11] : انسان موجودي است که خداوند تبارک و تعالي فرشتگان را به سجده ي او مأمور کرده است.

[سجده ملائكه براى جميع بنى آدم و براى عالم بشريت بوده است‏]

حقيقت اول اينكه سجده ملائكه براى جميع بنى آدم و در حقيقت خضوع براى عالم بشريت بوده، و اگر حضرت آدم (ع) قبله‏گاه سجده ملائكه شده از جهت خصوصيت شخصيش نبوده، بلكه از اين باب بوده كه آدم (ع) نمونه كامل انسانيت بوده، و در حقيقت از طرف تمام افراد انسان به منزله نماينده بوده است، هم چنان كه خانه كعبه از جهت اينكه حكايت از مقام ربوبى پروردگار مى‏كند قبله‏گاه مردم قرار گرفته است، و اين معنا از چند جاى داستان آدم و ابليس استفاده مى‏شود:

اول: از قضيه خلافتى كه آيات" 30- 33" سوره" بقره" متعرض آن است، چون از اين آيات بر مى‏آيد كه مامور شدن ملائكه به سجده متفرع بر خلافت مزبور بوده، و خلافت مزبور بطورى كه ما استفاده كرديم و در تفسير آن آيات بيان نموديم مختص به آدم (ع) نبوده، بلكه در همه افراد بشر جارى است. پس سجده ملائكه سجده بر جميع افراد انسان است.[12] براي مطالعه بيشتررجوع كنيد به ترجمه تفسير الميزان در ذيل همين آيه.

- انسان امانت‏دار خدا و داراي رسالت و مسئوليت است.

 «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ أي فلان إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولا»[13]
«همانا امانت خویش را بر آسمان و زمین و كوه‌ها عرضه كردیم، همه از پذیرش آن امتناع ورزیدند و از قبول آن ترسیدند، اما انسان بار امانت را به دوش كشید و آن را پذیرفت. همانا او ستمگر و نادان بود.»

 مراد از امانت عبارت است از ولايت الهي، و مراد از عرضه داشتن اين ولايت بر آسمانها و زمين، و ساير موجودات مقايسه اين ولايت با وضع آنهاست. و معناى آيه اين است كه: اگر ولايت الهى را با وضع آسمانها و زمين مقايسه كنى، خواهى ديد كه اينها تاب حمل آن را ندارند و تنها انسان مى‏تواند حامل آن باشد، و معناى امتناع آسمانها و زمين، و پذيرفتن و حمل آن به وسيله انسان اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن هست، ولى در آسمانها و زمين نيست.

اين است آن معنايى كه مى‏توان آيه را بر آن منطبق كرد، و گفت آسمانها و زمين و كوه‏ها با اينكه از نظر حجم بسيار بزرگ، و از نظر سنگينى بسيار ثقيل و از نظر نيرو بسيار نيرومند هستند، ليكن با اين حال استعداد آن را ندارند كه حامل ولايت الهى شوند، و مراد از امتناعشان از حمل اين امانت، و اشفاقشان از آن، همين نداشتن استعداد است.[14]

 

- تسخير جهان براي انسان

«و سخر لکم ما في السموات و ما في الارض جميعا»[15]: خداوند تبارک و تعالي آن چه را که در آسمان ها و زمين است، در تسخير انسان قرار داده است.

معناى تسخير آنچه در آسمانها و زمين است براى انسان، اين است كه اجزاء عالم مشهود همه بر طبق يك نظام جريان دارد، و نظامى واحد بر همه آنها حاكم است و بعضى را به بعضى ديگر مرتبط، و همه را با انسان مربوط و متصل مى‏سازد، و در نتيجه انسان در زندگى خود از موجودات علوى و سفلى منتفع مى‏شود، و روز به روز دامنه انتفاع و بهره‏گيرى جوامع بشرى از موجودات زمينى و آسمانى گسترش مى‏يابد، و آنها را از جهات گوناگون واسطه رسيدن به اغراض خود يعنى مزاياى حياتى خود قرار مى‏دهد، پس به همين جهت تمامى اين موجودات مسخر انسانند[16].

استفاده مكرر از تعبير«و سخّرنا لكم...» به معناي اينكه فلان چيز را تسليم و مسخّر شما گردانيد‌م تا تحت امر شما در آيد، خواننده را متوجه مقام و منزلت انسان، به عنوان حاكم يا خليفه منصوب خدا بر ساير مخاوقات مي نمايد.[17]

«هو الذي خلق لكم ما في الارض جميعا»[18] : خداوند تبارک و تعالي همه ي موجودات زمين را براي انسان خلق کرده است.

ارزش وجودى انسانها و سرورى آنان را نسبت به همه موجودات زمينى مشخص ميكند، و درست از اينجا در مى‏يابيم كه اين انسان را خدا براى امر بسيار پر ارزش و عظيمى آفريده است، همه چيز را براى او آفريده او را براى چه چيز؟ آرى او عاليترين موجود در اين صحنه پهناور است و از تمامى آنها ارزشمندتر.

تنها اين آيه نيست كه مقام والاى انسان را يادآور مى‏شود، بلكه در قرآن آيات فراوانى مى‏يابيم كه انسان را هدف نهايى آفرينش كل موجودات جهان معرفى مى‏كند، چنان كه در آيه 13 سوره جاثيه آمده است: وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ و الارض:" آنچه در آسمانها و هر چه در زمين است مسخر شما قرار داد".

و در جاى ديگر به طور مشروحتر مى‏خوانيم: :

وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ ... »(ابراهيم /32)»

وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ ... »(ابراهيم /32)»

وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ ...»(ابراهيم /33)»

سَخَّرَ لَكُمُ الْبَحْر ...»َ(جاثيه/14) »

وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ...» (ابراهيم /33) :»

" كشتى‏ها را مسخر شما ساخت ... نهرها را مورد تسخير شما قرار داد ...

شب و روز را مسخر فرمانتان كرد ... شما را بر درياها و اقيانوسها مسلط ساخت ...

خورشيد و ماه را نيز فرمانبردار و در خدمت شما قرار داد.[19]...

پيام آيه: اصل آن است كه همه چيز براى انسان مباح است، مگر دليل مخصوصى آن را ردّ كند. «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً»  دنيا براى انسان است، نه انسان براى دنيا. «خَلَقَ لَكُمْ»  انسان مى‏تواند از نظر علمى، به جايى برسد كه از تمام مواهب طبيعى بهره‏گيرى كند و اسرار هستى را كشف و آن را تسخير نمايد. «لَكُمْ»  بهره‏گيرى از مواهب زمين، براى همه است. «خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ».[20]

- گرامي داشت انسان ازسوي خدا

« وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلا»[21]
«همانا ما بنی‌آدم را كرامت بخشیدیم و آنان را بر صحرا و دریا (خشك و تر) مسلط كردیم و بر بسیاری از مخلوقات خویش برتری دادیم.»

در اينكه خداوند انسان را به چه چيز گرامى داشته كه در آيه فوق به طور سربسته مى‏گويد ما انسان را گرامى داشتيم، در ميان مفسران گفتگو است، بعضى به خاطر اعطاى قوه عقل و نطق و استعدادهاى مختلف و آزادى اراده مى‏دانند،بعضى اندام موزون و قامت راست بعضى موهبت انگشتان كه انسان با آن بسيار كارهاى ظريف و دقيق را مى‏تواند انجام دهد و همچنين قدرت بر نوشتن دارد، بعضى به اينكه انسان تقريبا تنها موجودى است كه مى‏تواند غذاى خود را با دست بخورد، بعضى به خاطر سلطه او بر تمام موجودات روى زمين و بعضى به خاطر شناخت خدا و قدرت بر اطاعت فرمان او مى‏دانند ولى روشن است كه اين مواهب در انسان جمع است، و هيچگونه تضادى با هم ندارند، بنا بر اين گراميداشت خدا نسبت به اين مخلوق بزرگ با همه اين مواهب و غير اين مواهب است خلاصه اينكه انسان امتيازات فراوانى بر مخلوقات ديگر دارد كه هر يك از ديگرى جالبتر و والاتر است.[22]

 چرا انسان برترين مخلوق خدا است؟

پاسخ اين سؤال چندان پيچيده نيست، زيرا مى‏دانيم تنها موجودى كه از نيروهاى مختلف، مادى و معنوى، جسمانى و روحانى تشكيل شده، و در لابلاى تضادها مى‏تواند پرورش پيدا كند، و استعداد تكامل و پيشروى نامحدود دارد، انسان است.

حديث معروفى كه از امير مؤمنان على ع نقل شده نيز شاهد روشنى بر اين مدعا است:

"خداوند خلق عالم را بر سه گونه آفريد: فرشتگان و حيوانات و انسان، فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حيوانات مجموعه‏اى از شهوت و غضبند و عقل ندارند، اما انسان مجموعه‏اى است از هر دو تا كدامين غالب آيد، اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست‏تر".[23] 

انسان بر حسب خلقت، قابليت دارد كه به مدارج كمال و سعادت در سايه حيات جاويد عروج نمايد: «لقدخلقنا الإنسان في احسن تقويم ؛ انسان را در بهترين صورت آفريديم» (تين/4)[24]

- او به حكم فطرتش از قوه تميز نيك و بد برخوردار است.

او از وجدانی اخلاقی برخوردار است، به حکم الهامی فطری زشت و زیبا را درک می کند.
سوگند به نفس انسان و اعتدال آن، که ناپاکیها و پاکیها را به او الهام کرد. (سوره شمس/8 و 7)

- ظرفيت علمي انسان، بزرگ‏ترين ظرفيتي است كه يك مخلوق ممكن است داشته باشد.
«تمام اسماء را به آدم آموخت. (او را به همه حقایق آشنا ساخت.) آنگاه از فرشتگان (موجودات ملکوتی) پرسید: نامهای اینها را بگویید چیست؟ گفتند: ما جز آنچه تو مستقیما به ما آموخته ای نمی دانیم. (آنچه را تو مستقیما به ما نیاموخته باشی ما از راه کسب نتوانیم آموخت.) خدا به آدم گفت: ای آدم! تو به اینها بیاموز و اینها را آگاهی ده. همینکه آدم فرشتگان را آموزانید و آگاهی داد، خدا به فرشتگان گفت: نگفتم که من از نهانهای آسمانها و زمین آگاهم؟ (می دانم چیزی را که حتما نمی دانید.) و هم می دانم آنچه را شما اظهار می کنید و آنچه را پنهان می دارید».[25]

مواردي ديگري نيز هست كه قرآن با صراحت يا اشاره آدمي را ستوده است تا جايي كه خودش نيز در آفرينش چنين مخلوقي به خودش تبريك و آفرين گفته است: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ»(مؤمنون: 14) چراكه انسان را در بهترين ساختار و تقويم آفريده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ.» (تين: 4)

- تشخيص زشت وزيبايي

«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»[26] او از وجدانی اخلاقی برخوردار است، به حکم الهامی فطری زشت و زیبا را درک می کند. آرى هنگامى كه خلقتش تكميل شد، و" هستى" او تحقق يافت، خداوند" بايدها و نبايدها" را به او تعليم داد، و به اين ترتيب وجودى شد از نظر آفرينش مجموعه‏اى از" گل بد بو" و" روح الهى" و از نظر تعليمات" آگاه بر فجور و تقوى" و در نتيجه وجودى است كه مى‏تواند در قوس صعودى برتر از فرشتگان گردد، و از ملك پران شود، و آنچه اندر وهم نايد آن شود، و در قوس نزولى از حيوانات درنده نيز منحطتر گردد و به مرحله" بَلْ هُمْ أَضَلُّ" برسد و اين منوط به آن است كه با اراده و انتخابگرى خويش كدام مسير را برگزيند.[27]

آيات نكوهشگر انسان
 نكوهش‌ها و ملامت‌ هاي انسان در قرآن كريم :

در آيات بسياري انسان مذمت شده است و گاهي تعبيرات بسيار تندي به كار برده است و گاهي نيز او را مدح كرده است كه نشان دهنده دو خط ظاهراً جداي از يكديگر است و اين بر مي گردد به دوبعدي بودن انسان؛ انسان داراي دو جريان كلي است يك جريان طبيعي و يك جريان ماوراي طبيعي كه هر كدام از اين دو آثار و تبعات خاص خويش را دارد و آن جريان طبيعي جسماني بعد آفرينش كرات بوجود آمده است.[28]

 طبيعت خاكي انسان مي تواند منشأ و موجب يك سري آثار مذموم باشد و اكثر مواردي كه قرآن كريم انسان را مذمت نموده به همين بعد او بر مي گردد و اگر در جايي او را مدح نموده از كساني مدح كرده است كه از آثار شوم اين بعد رهيده اند.

قرآن کریم، در عین حال که انسان را به عالی ترین مدح ها ستایش می کند، بزرگ ترین ملامت و نکوهش هایش هم درباره انسان است که به برخی از آن ها اشاره می شود.

- «کان ظلوما جهولا»[29]: انسان موجودي ستمگر و بسيار نادان است.

مساله" ظلوم" و" جهول" بودن انسان بدين معني است كه اين توصيف ها به خاطر فراموش كارى غا‌لب انسانها و ظلم كردن بر خودشان و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى است، همان كارى كه از آغاز در نسل آدم به وسيله" قابيل" و خط قابيليان شروع شد و هم اكنون نيز ادامه دارد.

انسانى كه او را از" كنگره عرش مى‏زنند صفير"، بنى آدمى كه تاج" كرمنا" بر سرشان نهاده شده، انسانهايى كه به مقتضاى إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً نماينده خدا در زمين هستند، بشرى كه معلم فرشتگان بود و مسجود ملائك آسمان شد، چقدر بايد" ظلوم" و" جهول" باشد كه اين ارزشهاى بزرگ و والا را به دست فراموشى بسپارد، و خود را در اين خاكدان اسير سازد، و در صف شياطين قرار گيرد، و به اسفل السافلين سقوط كند؟! آرى پذيرش اين خط انحرافى كه متاسفانه رهروان بسيارى از آغاز داشته و دارد بهترين دليل بر ظلوم و جهول بودن انسان است، و لذا حتى خود آدم كه در آغاز اين سلسله قرار داشت و از مقام عصمت برخوردار بود اعتراف مى‏كند كه بر خويشتن ستم كرده است  رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ  إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (سوره اعراف آيه 23).[30]

«و کان الانسان قتورا»[31] : انسان موجودي ممسک و تنگ نظر است. -

ظاهر اين است كه اين جمله، عموم است. يعنى همه انسانها بخيلند، حال آنكه مى‏بينيم برخى از انسانها بخيل نيستند. لكن از آنجا كه اكثر انسانها بخيل هستند، جايز است كه جانب اكثر را غلبه دهيم و بگوييم: همه انسانها بخيلند

علاوه بر آن، انسان هر اندازه هم بخشنده و سخى باشد، بخشش او در برابر بخشش خداوند ناچيز و سخاوت او بخل است، زيرا انسان، چيزى را مى‏بخشد كه مورد احتياجش نباشد. اما آنچه كه مورد احتياجش هست، براى خود نگه مى‏دارد و از بخشش آن خوددارى مى‏كند ولى خداوند احتياجى ندارد، بنا بر اين نعمتهاى خود را به مطيع و عاصى مى‏بخشد و ترسى از احتياج و فقر ندارد.[32]
-« و کان الانسان عجولا»[33] : انسان موجودي عجول و شتابگر است.

مقصود از اينكه فرمود:" انسان عجول است" اين خواهد بود كه او وقتى چيزى را طلب مى‏كند صبر و حوصله به خرج نمى‏دهد، در جهات صلاح و فساد خود نمى‏انديشد تا در آنچه طلب مى‏كند راه خير برايش مشخص گردد، و از آن راه به طلبش اقدام كند بلكه به محض اينكه چيزى را برايش تعريف كردند و مطابق ميلش ديد با عجله و شتابزدگى به سويش مى‏رود و در نتيجه گاهى آن امر، شرى از آب در مى‏آيد كه مايه خسارت و زحمتش مى‏شود، و گاهى هم خيرى بوده كه از آن نفع مى‏برد.[34]

اين ويژگي انسان(عجول بودن) مانند هواي نفس و تمايلات دروني، نيروي سازنده اي است كه اگر تعديل شود، در سير سعادت انسان قرار خواهند گرفت كه در اين صورت از حالت ويرانگري خارج مي شود، درست شببيه سيلابي كه از دامنه كوه سرازير مي شود، گرچه ظاهرش ويرانگر است،‌ اما اگر به وسيله سدها مهار شود، سرچشمه عمران و آبادي و روشنايي مي گردد.[35]
-« و کان الانسان اکثر شيء جدلا»[36] : انسان موجودي است که با سخن حق به جدال و خصومت بر مي خيزد.
-« و انه لحب الخير لشديد»[37]: انسان به شدت به خير علاقه مند است.
- « إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً»[38] كلمه" هلوع" صفتى است كه از مصدر" هلع"- به فتحه هاء و لام- كه به معناى شدت حرص است اشتقاق يافته. و نيز گفته‏اند كه اين كلمه را دو آيه بعد تفسير كرده، پس هلوع كسى است كه هنگام برخورد با ناملايمات بسيار جزع مى‏كند، و چون به خيرى مى‏رسد از انفاق به ديگران خوددارى مى‏كند. و به نظر ما اين وجه بسيار وجه خوبى است و سياق آيه هم با آن مناسب است، چون از سياق دو جمله" إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً" و" إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً" پيداست كه مى‏خواهد هلوع را معنا كند.

از نظر اعتبار عقلى هم هلوع چنين كسى است، چون آن حرصى كه جبلى انسان است حرص بر هر چيزى نيست، كه چه خير باشد و چه شر، چه نافع باشد و چه ضار نسبت به آن حرص بورزد، بلكه تنها حريص بر خير و نافع است، آن هم نه هر خير و نافعى، بلكه خير و نافعى كه براى خودش و در رابطه با او خير باشد، و لازمه اين حرص اين است كه در هنگام برخورد با شر مضطرب و متزلزل گردد، چون شر خلاف خير است، و اضطراب هم خلاف حرص. و نيز لازمه اين حرص آن است كه وقتى به خيرى رسيد خود را بر ديگران مقدم داشته، از دادن آن به ديگران امتناع بورزد، مگر در جايى كه اگر كاسه‏اى مى‏دهد قدح بگيرد، پس جزع در هنگام برخورد با شر و منع از خير در هنگام رسيدن به آن از لوازم هلع و شدت حرص است.[39]
- « و خلق الانسان ضعيفا »[40] : انسان ضعيف آفريده شده است.

ضعيف بودن انسان از اين بابت است كه خداى سبحان در او قواى شهويه را تركيب كرده، قوايى كه دائما بر سر متعلقات خود با انسان ستيزه مى‏كند، و وادارش مى‏سازد به اينكه آن متعلقات را مرتكب شود، خداى عز و جل بر او منت نهاد، و شهواتى را بر او حلال كرد، تا به اين وسيله سوژه شهوتش را بشكند، نكاح را به مقدارى كه غائله عسر و حرج او را بر طرف سازد تجويز كرده فرمود:" وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ"(نساء/24)، و اين ما وراء عبارت است از همان دو طريق ازدواج، و خريدن كنيز، و نيز به اين وسيله آنان را به سوى سنن اقوامى كه قبل از ايشان بودند هدايت فرمود، و تخفيف بيشترى به آنها داد و آن اين است كه نكاح موقت- متعه- را هم برايشان تجويز و تشريع كرد چون با تجويز متعه ديگر دشوارى‏هاى نكاح دائم و مشقت لوازم آن يعنى صداق و نفقه و غيره را ندارند.[41]
-« کلا ان الانسان ليطغي ان رءاه استغني»[42]: اگر انسان خويش را بي نياز ببيند، طغيان مي کند.

 اين دو آيه ردع و رد رفتارى است كه انسان در مقابل نعمت‏هاى الهى از خود نشان مى‏دهد، رفتارى كه از خلال آيات قبل استفاده مى‏شود، چون از آيات بر مى‏آيد كه خداى تعالى نعمت‏هاى بزرگى نظير تعليم به قلم و تعليم از طريق وحى را به انسان داده، پس بر انسان واجب است شكر آن را بجاى آورد، ولى او بجاى شكر، كفران و طغيان مى‏كند.

" إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏"- يعنى انسان بجاى شكر طغيان مى‏كند، يعنى پا از گليم خود فراتر مى‏نهد. و اين خبرى است از آنچه در طبع بشر است، نظير آيه زير كه خبر مى‏دهد از اينكه بشر طبعا ظلوم و كفرانگر است:" إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ"[43]

 [بى نياز دانستن خود، منشا و علت طغيان آدمى است‏]

أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏"- كلمه" راه" از مصدر رأى است، نه مصدر رؤيت، يعنى ديدن به چشم، و فاعل" راه" و نيز مفعولش همان انسان است، و جمله مورد بحث مى‏خواهد علت طغيان انسان را بيان كند، مى‏فرمايد علت طغيانش اين است كه او خود را بى نياز از پروردگار خود مى‏داند، پروردگارى كه بر او انعام كرده و سراپاى وجود او انعام وى است، و نعمت‏هاى بى شمار او را كفران مى‏كند، و علت اين انحراف آن است كه انسان به خود و هواهاى نفسانى خود مى‏پردازد، و دل به اسباب ظاهرى كه تنها وسيله مقاصد او است (و نه هدف) مى‏بندد، و در نتيجه از پروردگارش غافل مى‏شود، و به هيچ وجه خود را محتاج او نمى‏بيند، چون اگر خود را محتاج او مى‏ديد همين احتياج وادارش مى‏كرد كه به ياد او بيفتد، و او را ولى نعمت‏هاى خود بداند، و شكر نعمت‏هايش را بجاى آورد، نتيجه اين انحراف اين است كه در آخر خدا را به كلى فراموش نموده، سر به طغيان بردارد.[44]

-« ان الانسان لکفور»[45] : انسان موجودي بسيار ناسپاس و کافر کيش است.

انسان در برابر اينهمه نعمتهايى كه خدا در زمين و آسمان در جسم و جان، به او ارزانى داشته كفران كننده و ناسپاس است، و با ديدن اينهمه نشانه‏هاى روشن، ذات پاك او را انكار مى‏كنند.[46]

-« ان الانسان لربه لکنود»[47] : انسان نسبت به پروردگارش ناسپاس است.

همان انسان تربيت نايافته، همان انسانى كه انوار معارف الهى و تعليمات انبيا بر قلبش نتافته، و بالآخره همان انسانى كه خود را تسليم غرائز و شهوات سركش نموده است او مسلما" ناسپاس" و" بخيل" است.

" كنود" به زمينى مى‏گويند كه چيزى از آن نمى‏رويد، و به انسان

ناسپاس و بخيل نيز اطلاق مى‏شود

مفسران براى كنود معانى زيادى گفته‏اند، ولى غالبا شاخ و برگ همان معنى اصلى است كه در بالا آورده‏ايم از جمله اينكه:

. كنود كسى است كه مصائبش را با آب و تاب مى‏شمرد، ولى نعمتها را فراموش مى‏كند

كنود كسى است كه نعمتهاى خدا را تنها مى‏خورد، و از ديگران منع مى‏كند، چنان كه در حديثى ازپيغمبر اكرم ص مى‏خوانيم:" ا تدرون من الكنود"" مى‏دانيد كنود كيست"؟! عرض كرد خدا و رسولش آگاه‏تر است.

فرمود: الكنود الذى ياكل وحده، و يمنع رفده، و يضرب عبده:

"كنود كسى است كه تنها غذا مى‏خورد، و از عطا و بخشش به ديگران خوددارى مى‏كند، و بنده زيردستش را مى‏زند" .

كنود كسى است كه در مشكلات و مصائب با دوستان خود همدردى نمى‏كند.

كسى كه خيرش بسيار كم است.

كسى كه وقتى نعمتى به او برسد از ديگران دريغ مى‏دارد و اگر گرفتار مشكلى گردد ناشكيبايى و جزع مى‏كند.

كسى كه نعمتهاى الهى را در معصيت صرف مى‏كند.

كسى كه نعمت خدا را انكار مى‏كند.[48]

 - «خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ»[49] ؛ يك نوع تاكيد است، يعنى آن چنان انسان عجول است كه گويى از" عجله" آفريده شده، و تار و پود وجودش از آن تشكيل يافته! و به راستى بسيارى از مردم عادى چنينند هم در خير عجولند و هم در شر.[50]

- «لا يَسْأَمُ الْإِنْسانُ مِنْ دُعاءِ الْخَيْرِ وَ إِنْ مَسَّهُ الشَّرُّ فَيَؤُسٌ قَنُوطٌ»[51]

نخست مى‏فرمايد:" انسان هرگز از تقاضاى نيكيها، اموال و ثروتها و مواهب زندگى خسته و ملول نمى‏شود.

هرگز تنور حرص او از گرمى نمى‏افتد، هر چه بيشتر پيدا مى‏كند باز بيشتر مى‏خواهد، و هر چه به او بدهند باز سير نمى‏شود

اما اگر دنيا به او پشت كند، نعمتهاى او زائل گردد، و شر و بدى و تنگدستى و فقر دامن او را بگيرد، به كلى مايوس و نوميد مى‏شود.[52]

- «إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ مُبِينٌ»[53]: انسان كفران كننده آشكارى است.

-«وَ كانَ الْإِنْسانُ كَفُوراً»[54]؛ يعنى كفران نعمت عادت انسان است، و از اين جهت است كه داراى طبيعت انسانى است كه همه سر و كارش با اسباب مادى و طبيعى است، و در اثر عادت و خو كردن با اسباب مادى و طبيعى مسبب الاسباب را فراموش مى‏كند، با اينكه در هر آنى در نعمتهاى او غوطه‏ور است.[55]

- كم صبرى انسان در مقابل ضررها و سختيها

«وَ إِذا مَسَّ الْإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِداً أَوْ قائِماً فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى‏ ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ»[56] : چون به آدمى گزندى رسد، چه بر پهلو خفته باشد و چه نشسته يا ايستاده ما را به دعا مى‏خواند. و چون آن گزند را از او دور سازيم، چنان مى‏گذرد كه گويى ما را براى دفع آن گزندى كه به او رسيده بود هرگز نخوانده است. اعمال اسرافكاران اينچنين در نظرشان آراسته شده است.

نيز آيات فراوان ديگري هست كه به بيان اوصاف انسان مي‏پردازد و اين توصيف تا «أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(اعراف: 179) و «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ»(تين: 5) نيز ادامه مي‏يابد.

-«قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ»[57] : مرگ بر آدمى باد كه چه ناسپاس است.

اين جمله نفرينى است بر انسان كه طبعش طبع دلدادن به شهوات، و پيروى هواى نفس، و فراموش كردن پروردگار خود، و استكبار ورزيدن از پيروى اوامر او است. و جمله" ما أَكْفَرَهُ" شگفت‏انگيزى از اصرار انسان در كفران، و پوشاندن حق صريح است، با اينكه او خودش مى‏بيند و احساس مى‏كند كه مدبر خود نيست، و كسى جز خداى سبحان مالك تدبير امر او نمى‏باشد.

پس مراد از" كفر" در اين جمله مطلق حق‏پوشى است، كه دو مصداق دارد: يكى انكار ربوبيت خدا، و يكى ترك عبادت او است، و مؤيد اين سخن ذيل آيه است كه به جهات تدبير ربوبى اشاره مى‏كند البته آن جهاتى كه با حق‏پوشى و ترك عبادت تناسب دارد[58]

 

رمز ستایش و نکوهش های انسان در قرآن

پس از آشنایی با وجود ستایش ها و ملامت های بسیاری که در قرآن برای انسان ذکر شده، معمولاً این پرسش مطرح می شود که علت این ستایش ها و نکوهش ها چیست؟ آیا انسان از نظر قرآن یک موجود زشت و زیباست؟ آیا انسان یک موجود دو سرشتی است؟ نیمی از سرتش نور است و نیمی تاریکی؟ چگونه است که قرآن، هم او را فراوان، ستایش و هم در مواردی، نکوهش می کند؟

استاد شهید مطهری در پاسخ به این پرسش می فرماید: « حقیقت این است كه این مدح و ذمّ، از آن نیست كه انسان یك موجود دو سرشتی است؛ نیمی از سرشتش ستودنی است و نیمی دیگر نكوهیدنی؛ نظر قرآن به این است كه انسان همه‌ی كمالات را بالقوّه دارد و باید آنها را به فعلیّت برساند و این خود اوست كه باید سازنده و معمار خویشتن باشد. شرط اصلی وصول انسان به كمالاتی كه بالقوّه دارد «ایمان» است. انسانِ منهای ایمان، کاستی گرفته و ناقص است. چنین انسانی حریص است، خون ریز است، بخیل و مُمسک است، کافر است، از حیوان پست تر است، از ایمان، تقوا و عمل صالح و كوشش در راه خدا برمی‌خیزد. به وسیله‌ی ایمان است كه علم از صورت یك ابزار ناروا در دست نفس اماره خارج می‌شود و به صورت یك ابزار مفید درمی‌آید.[59]

ويژگي هاي آفرينش انسان
1. «هو الذي خلقکم من طين ثُمَّ قَضى‏ أَجَلاً»[60] : او کسي است که شما را از خاک آفريده است.

انسان وجودش محدود است از يك طرف به گل كه ابتداى خلقت نوع او از آن است، اگر چه بقاى نسلش به وسيله ازدواج و تناسل بوده باشد.

هم چنان كه در جاى ديگر هم به اين نكته اشاره كرده و فرموده:« ... بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ، ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ»[61]

و از طرفى ديگر به اجل مقررى كه با رسيدن مرگ تمام مى‏شود و اين همان معنايى است كه آيه" كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ"[62] ، متعرض آن است.[63]

2. «هو الذي خلقکم من نفس واحده»[64] : خداوند تبارک و تعالي همه انسان ها را از يک نفس واحد آفريده است.

اين خطاب به بنى آدم است، يعنى خداوند شما را از آدم آفريد.[65]
4. «و نفخت فيه من روحي»[66] : خداوند تبارک و تعالي از روح خود بر انسان دميده است.

طباطبايي: اگر روح دميده شده در انسان را به خود خداى تعالى نسبت داده و فرموده:" از روح خودم در آن دميدم"، به منظور شرافت دادن به آن روح است.[67]

طبرسي: به اين جهت است كه آن را تكريم و تشريف كرده باشد.[68]

- «لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم»[69]  : خداوند تبارک و تعالي انسان را در مقام احسن تقويم و نيکوترين مراتب صورت وجود آفريده است.

 

نتيجه‏گيري

آنچه كه مي‏توان به عنوان يافته و محصول پژوهش حاضر ياد كرد عبارتند از:

1. خداوند از سويي، به انسان امكانات و توانايي‏هاي ويژه‏اي بخشيده كه ساير مخلوقات از آنها بي‏بهره‏اند و منحصرا او به اين استعدادها تجهيز شده است.

2. از سوي ديگر، خداوند از انسانِ داراي اراده و اختيار، مسئوليت‏ها و تكاليفي را مطالبه نموده است.

3. توجه به اين نكته ضروري است كه دسته اول از آيات كه به ستايش انسان مي‏پردازند، ناظر به انسانِ داراي امكانات خدادادي‏اند و دسته دوم كه او را نكوهش مي‏كنند، ناظر به كيفيت برخوردي است كه انسان در برابر تكاليف و مسئوليت‏هايش دارد. اگر انسان از عهده تكليفش به خوبي برآمد، مستحق ستايش خواهد بود و اگر نتوانست به نحو شايسته اداي تكليف نمايد مستوجب نكوهش است.

4. بنابراين خَلط بين متعلَّق هر دسته از آيات، ما را در دريافت مقصود آنها دچار اشتباه مي‏كند. در نهايت، تفكيك بين مراحل هستي‏شناختي و ارزش‏شناختي انسان، كليد حل معماي پيش‏گفته خواهد بود.

5. نظر قرآن به این است كه انسان همه‌ی كمالات را بالقوّه دارد و باید آنها را به فعلیّت برساند و این خود اوست كه باید سازنده و معمار خویشتن باشد. شرط اصلی وصول انسان به كمالاتی كه بالقوّه دارد «ایمان» است. انسانِ منهای ایمان، کاستی گرفته و ناقص است. چنین انسانی حریص است، خون ریز است، بخیل و مُمسک است، کافر است، از حیوان پست تر است.